دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

تولد 2 سالگی رادین خونه جدید عمه شهلا

روز 24 خرداد شنبه شب عمه شهلا تولد رادین رو تو خونه جدیدشون گرفت. رادین جان تولدت مبارک بقیه عکسها در ادامه مطلب     اینجا دانیال کلاه رادین رو گذاشته سرش و من به زور تونستم ازش بگیرم. کلی هم دعواش کردم اما آخر سر عمو حمید کلاه رو به دانیال داد و تا آخر وقتی که خونه عمه شهلا بودیم کلاه تو دست دانیال بود   ...
26 خرداد 1393

تولد چهار سالگی دانیال جشن خانوادگی

23 خرداد که مصادف با نیمه شعبان هم بود روز تولد چهار سالگی دانیال بود. روز 23 خرداد قرار بود عمه شبنم و عمو مجید برن عروسی، عزیز اینا هم می خواستن برن فیروزکوه و تو مراسم ختم یه بنده خدا شرکت کنن برایه مین تصمیم گرفتم که پنجشنبه شب برای دانیال تولد بگیرم. چون عمه شهلا و عمو محمد بابای هستی هم پنجشنبه شب نمی تونستن بیان تولد بالاخره افتاد 21 خرداد یعنی چهارشنبه شب. قصدم این بود با توجه به اینکه هنوز کولر خونه رو راه ننداخته بودیم و مهمونی توی خونه هم دردسرهای خاص خودش رو داره بریم بیرون و تو یه رستوران خوب برای دانیال جشن تولد بگیرم که البته هم گرفتیم. بهرحال هرچند که عمه شبنم اینا هم عروسی نرفتن و عزیز هم روز جمعه نرفت فیروزکوه اما بساط جشن ...
26 خرداد 1393

تولد چهار سالگی دانیال در مهد کودک

روز 12 خرداد تو مهدکودک برای بچه های متولد خرداد تولد گرفتن. من و بابا محسن هم برای دانیال یه کیک انگری برد که خود دانیال جان انتخاب کرده بود و وسایل جانبی دیگه رو خریدیم و من هم برای اولین بار با خیال راحت رفتم مهد و برای دانیال تولد گرفتیم . (رئیسم نبود). راستی عمه شیوا هم اومد و تو جشن دانیال بود. دانیال مثل همیشه با دیدن من به من چسبید و اصلا منو رها نمی کرد من هم اون روز برای اینکه ناراحتش نکنم  بعد از اینکه تو مهدکودک بهش ناهار دادم و خورد دانیال رو  بردم اداره پیش خودم و براش کارتون گذاشتم و با هم بودیم. البته ساعت 1 باید می رفتم یک کلاس ضمن خدمت که تو یه سالن آمفی تأتر بود و شرکت کننده های زیادی توش بودم. دانیال اونجا دور س...
17 خرداد 1393

سفر زیراب

روز 8 خرداد همراه با اردویی از محل کار رفتیم به زیراب. اردو مخصوص خانمها بود و البته بچه هایی که به مامان ها اومده بودن. محل اسکان درارتفاعات شهر بود و منظره بسیار زیبایی داشت. البته کلا اون منطقه بسیار زیباست و هوای خوبی داره. مخصوصا با اون رگباری که پس از رسیدن ما شروع به باریدن کرد و هوا بسیار خنک شد. من و دانیال با صدف و مامانش و محیا علیجانی و مامانش هم اتاق بودیم. اتاق ما بسیار خنک و خوب بود و کنار دوستان بسیار خوش گذشت. دانیال و صدف هم تا تونستن  شیطونی کردن و همدیگه رو زدن و ما هم مدام با ذکر دانیال و صدف سفر رو به خیر و سلامتی گذروندیم. تو این سفر امیر علی و اون یکی محیا هم بودن. البته بچه های کوچکتر و بزرگتر هم بودن . عکسها...
17 خرداد 1393
1